ریحانهریحانه، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

ریحانه جیگر طلا

ریحانه و دایی

صبح مامانی و خاله رفتن کلاس. البته سرم شیره مالیدن و رفتن. سر صبحانه هی بهم وعده تخم مرغ آبپز میدادن. یهو مامانی گفت من برم تخم مرغ ریحانه رو از آشپزخونه بیارم. یه کم بعدش خاله گفت مامانی چرا نیومد؟ من برم تخم مرغ ریحان رو بیارم. اما دیگه بر نگشتن. بدجنسا به بهونه تخم مرغ آوردن از خونه رفتن بیرون. آخرشم مادرجون تخم مرغ رو واسم آورد.  مامانی و خاله ظهر اومدن خونه، بعد ناهار هم من و مامانی با هم رفتیم مهمونی، خونه دوست مامانی. غروب که رسیدیم به خونه مادرجون یهو دیدیم دایی مهدی و زن دایی هم اومدن. راستی مادرجون واسم یه صندلی قرمز خریده که هر وقت رفتم خونشون روی اون بشینم. آخه من همیشه تو خونشون می رفتم رو جانونی مینشستم.  ...
25 آبان 1391

یه هفته دور هم

سلام دوست جونیا حالتون خوبه؟ من که خیلی خوبمٰ خدا رو شکر. آخه الان تقریبا یک هفته ست که ما خونه مادرجون چتر باز کردیم. خیلی خوش می گذره. تازه دایی مهدی و زندایی هم هستن. جاتون خالی. روزها همگی میرن سر کار و دوباره شب همه دور هم جمع میشیم. مادرجون هم واسه من یه سبد پر از قابلمه و زودپز و گاز خریده. روزها با خاله جون خاله بازی می کنیم. بَ بَ می پزیم و می خوریم. کلی با دایی بازی میکنم. در کل خیلی خوش می گذره.خدا کنه همیشه همینطوری دور هم شاد و خوشحال باشیم. منم که گل سر سبد جمعم. خیلی حال میده.   ...
25 آبان 1391

برف بازی

دوست جونیا روز جمعه من و مامانی و بابایی و خاله مرمر با هم رفتیم بیرون از خونه. بابایی ما رو برد کوه. اولش من همش خواب بودم اما وقتی بیدار شدم دیدم دور و برم پر از برفه. روی کوه پر از برف بود. همگی از ماشین پیاده شدیمو برف بازی کردیم. من و خاله واسه مامانی برف پرت کردیم و خندیدیم. کلی هم خاله واسمون عکس گرفت. با اینکه من سرما داشتم اما خیلی بهم خوش گدشت. آخه برف بازی خیلی مزه داره. شب هم طبق معمول رفتیم خونه مادرجون که بیشتر بهمون خوش بگذره. اینم از عکسهام:   ...
25 آبان 1391

عکسهای جدید جیگرطلا

سلام جیگرطلای خاله شرمندتم که این چند وقتی به وبلاگت سر نمیزدم، آخه جوجو امتحان داشتم که خدا رو شکر حالا تموم شده.  راستی سلام نی نی وبلاگیا، حالتون خوبه؟  امشب میخوام عکسای جدید جیگر طلا رو بگذارم. ریحانه جونم ماشاالله روز به روز داره بزرگتر و زرنگتر میشه. اللهم صل علی محمد و آل محمد(وعجل فرجهم) خب اینم از عکسهای جیگرم: امان از دست مامانی که با کارتون جیگر رو سرگرم کرده و این بلا رو سرش آورده. الهی بگردم که جیگرم اصلا حواسش نیست داره چه شکلی میشه.  اما خدائیش بهش اومده     اینم از عکسهای جدید ریحانه جونم ازتون خواهش میکنم وقتی ع...
25 آبان 1391

عاشورا

سلام جیگر طلای خاله، عزاداریت قبول عزیز دلم صبح روز عاشورا همراه من و مامانی و بابایی و مادرجون اومد به مراسم امام حسین و دسته روی. که تو خیابون خاله حدیثه و عمو عباس و طهورا جون رو هم دیدیم. بعد از ظهر هم من و مامانی و بابایی و جیگر طلا رفتیم آستانه ملا محمد شهر آشوب، کلی هم دسته عزاداریه امام حسین دیدیم و باهاشون عزاداری کردیم. اینم از عکس جیگر طلا در حال شصت خوردن و تماشای دسته     ...
25 آبان 1391

خونه خاله حدیثه

سلام به نی نی های قشنگ خودم: ریحانه جون، طهورا جون، امیرعلی جون و طاها جون که از بقیه نی نی ها دور مونده  چهارشنبه خونه خاله حدیثه دوره بود. البته این دوره تو خونه جدید خاله حدیثه برگزار شد. آخه خاله حدیثه صاحب خونه شده. از اینجا هم دوباره به خاله حدیثه و عمو عباس و طهورا جون تبریک میگم. ایشاالله این دفعه ماشین بخر ن . کلی خونش ناز و قشنگه. ایشاالله همه اونهایی که خونه ندارن صاحبخونه بشن. تو دوره امیرعلی تازه سرما خورده بود و گلوش درد می کرد واسه همینم اصلا حالش خوب نبود و بیشتر خواب بود. طهورا جون هم که یکسره در حال حرف زدن با خودش بود. جیگرطلا هم که از دیدن نی نی ها کلی ذوق کرده بود. کلی هم طهورا رو بوس کرد که طهورا یه عا...
25 آبان 1391

اللهم صل علی محمد و آل محمد (و عجل فرجهم)

سلام نی نی ها دیشب یه اتفاق بد واسه جیگر طلای من افتاد، امروز صبح مامان ریحانه بهم پیامک داد که امروز حتما بیا خونمون ریحانه مریضه و من باید برم مدرسه.منم فکر کردم جیگرطلا دوباره سرما خورده. صبح که رفتم خونشون دیدم جیگرطلا خوابه و مامان ریحانه بغض کرده. گفتم چی شده گفت برو ریحانه رو نگاه کن، با این حرف یهو ترسیدم و رفتم طرف ریحانه وقتی نگاهش کردم دیدم روی ابروش پانسمان داره. گفتم چی شده که مامانی گریه کرد و گفت ابروش شکسته، گفت دیشب هر چی به جیگر طلا می گفتن بیا بخواب نمیومد و بازی میکرد. می گفت از بابایی خواست تا ماشین سوارش کنه بعدم تو اتاقش داشت بازی می کرد که یهو دوید و رو توپش لگد کرد و با سر رفت تو کمد. ابروش خورد به لبه کمد و شکس...
25 آبان 1391

سینه زن حسین

بیچاره کسی هست که دلدار ندارد در شهر غریب است و مددکار ندارد فرمود به من پیر طریقت که عزیزم دیوانه که با عقل و خرد کار ندارد هر کس که شده کلب در خانه عباس این منسب شاهانه بود عار ندارد میگویم و از گفته خود ترس ندارم میثم که هراسی ز سر دار ندارد گر پا بدهد سجده کنم رو به حریمش عباس علی کعبه دادار ندارد سلام ریحانه جونم خوبی خاله؟ جیگر طلا امروز روز تاسوعاست، صبح مامانی واسه نذر حضرت ابوالفضل حلوا درست کرد. تو هم که خواب سیر نشده بودی بیدار شدی و کلی نق زدی. بعدش همراه مامانی و بابایی رفتیم حلواها رو پخش کردیم. مامانی لباس محرمتو تنت کرد. الانم که دارم اینها رو واست می نویسم همراه مامانی و بابایی ر...
25 آبان 1391

جیگرطلا

سلام  دیروز من خونه ریحانه جونم بودم، صبح وقتی لباس پوشیدم که بروم دانشگاه ریحانه سریع رفت تو اتاقش و لباساشو جمع کرد تو بغلش اومد پیشم تا لباساشو تنش کنم که همراهم بیاد، هر جا که می رفتم دنبالم میومد تا لباساشو تنش کنم. کاپشن و شلوار و دستکششو گرفته بود اما جورابش نبود واسه همینم رفت پیش مامانی و پاهاشو نشون میداد که جورابام کو؟ کلی دلم واسش کباب شد. آخه نمی تونستم با خودم ببرمش دانشگاه. اینم از عکسش وقتی که منتظر بود لباس تنش کنم اما بالاخره مامانی سرشو به تلویزیون گرم کرد و منم سریع از خونه اومدم بیرون. وقتی دوباره برگشتم خونشون مامانی باید میرفت مدرسه، وقتی مامانی لباس پوشید که بره هر کار میکردم تا ریحانه رو با خودم ب...
25 آبان 1391

سلام بر علی اصغر

  السلام علیک یا اباعبدالله  سلام بر لب تشنه حسین، سلام بر گلوی تیر خورده شش ماهه کربلا، سلام بر دستان بریده سقای کربلا، سلام بر بی بی 3 ساله نینوا و سلام بر جگر پر خون خواهر با وفا زینب کبری خدایا دیروز روز علی اصغر بود، روز طفل شش ماهه امام حسین، خدایا تو را به حق آقا علی اصغر قیام آقا امام زمان ما را نزدیکتر بفرما و همه طفلان بیمار را شفا عنایت بفرما. خدایا تو را به حق مظلومیت بی بی رقیه همه کودکان ما را از یاران واقعی ائمه قرار بده. دیروز صبح در کل ایران مراسم سوگواری علی اصغر بر پا شد. همه مادرا نی نی های کوچولوشون رو تو بغل گرفتن و برای علی اصغر و دل بی تاب رباب اشک ریختن.خدایا نگذار در هیچ جا...
25 آبان 1391